عنوان پایاننامه
مجمع البیان در آیینه المیزان، بررسی عملکرد مواجهه علامه طباطبایی با دیدگاه تفسیری طبرسی
- رشته تحصیلی
- علوم قرآن و حديث
- مقطع تحصیلی
- کارشناسی ارشد
- ساعت دفاع
- چکیده
- ادبیات تفسیری شیعه، در طی قرون، مجموعه گسترده و متنوعی از روشها، رویکردها و نظریات فکری را در خود جای داده است. در این میان، دو شخصیت شاخص و اثرگذار در سنت تفسیر شیعه عبارت¬اند از: فضل بن حسن طبرسی (م ۵۴۸ق)، صاحب تفسیر مجمعالبیان که از جامعترین و عقلگرایانهترین تفاسیر دوره میانه محسوب میشود و علامه سید محمدحسین طباطبایی (م ۱۴۰۱ق)، صاحب تفسیر المیزان، که بازتاب اندیشهای فلسفی و نوگرایانه در عرصه تفسیر معاصر است. هر دو مفسر در چهارچوب مکتب تفسیری شیعه عمل کردهاند، اما تفاوت در بافت تاریخی، معرفتی و دغدغههای زمانه آنها، منجر به ظهور دو سبک متمایز تفسیری شده است. در تفسیر مجمعالبیان، طبرسی با رویکردی جامعنگر به بررسی آیات میپردازد و تلاش میکند میان روایات، تحلیلهای ادبی، و دیدگاههای کلامی و فقهی هماهنگی ایجاد کند. وی اگرچه در دام تقلید صرف از اقوال گذشتگان نمیافتد، اما ساختار تفسیرش نشانگر نوعی سنتگرایی روشمند است. در مقابل، علامه طباطبایی با ارائه تفسیر المیزان، تحولی اساسی در رویکرد تفسیری ایجاد کرد. ایشان با تأکید بر روش «تفسیر قرآن به قرآن»، نگاهی نظاممند، انسجاممحور و عقلگرایانه به متن وحی ارائه داد و در موارد متعددی به نقد یا بازخوانی دیدگاههای پیشینیان از جمله طبرسی پرداخت. با این حال، علیرغم اهمیت این دو مفسر در تکوین و تحول اندیشه تفسیری شیعه، رابطه فکری و روششناختی میان آرای طبرسی و مواجهه علامه طباطبایی با آنها، تاکنون بهصورت جامع و روشمند بررسی نشده است. بسیاری از پژوهشها یا تنها به معرفی اجمالی تفاوت روشها پرداختهاند، یا صرفاً جنبه مقایسهای محدود به چند آیه را مد نظر قرار دادهاند. این در حالی است که نحوه تعامل علامه با آراء طبرسی، ظرفیتهایی در فهم سیر تحول تفسیر شیعی، میزان پیوستگی یا گسست معرفتی در سنت تفسیری، و چگونگی بازتولید معنا در بافتهای تاریخی مختلف را روشن میسازد. یکی از جنبههای مبهم و کمتر شناختهشده، این است که علامه طباطبایی در چه مواردی از آرای طبرسی بهره برده و آنها را توسعه داده و در چه مواردی به نقد، رد یا بازسازی آنها پرداخته است؟ آیا این مواجهه صرفاً انتقادی بوده یا گفتوگویی معرفتی و بینافهمی میان دو سبک تفسیری را نمایندگی میکند؟ همچنین این پرسش مطرح است که چه عوامل فکری، فلسفی، کلامی یا حتی اجتماعی باعث شده تا علامه با رویکردی متفاوت با طبرسی به سراغ متن قرآن برود؟ آیا میتوان تفسیر المیزان را ادامهای تکاملی بر تفسیر مجمعالبیان دانست یا آن را نوعی بازتعریف بنیادین از روش تفسیر در سنت شیعی تلقی کرد؟ این ابهامات پژوهشگر را با چالشی نظری مواجه میسازد: از یک سو، ضرورت تحلیل دقیق نحوه مواجهه علامه با دیدگاههای طبرسی، فراتر از بررسی شکلی آیات، و از سوی دیگر، درک ریشههای معرفتی این تفاوتها و نقاط اتصال یا افتراق آنها. از این منظر، پژوهش حاضر درصدد است تا با تمرکز بر موارد خاص از تطبیق دیدگاههای دو مفسر، به شناسایی نحوه تعامل و موضعگیری علامه طباطبایی نسبت به طبرسی بپردازد و از این طریق، تصویری دقیقتر از تحول روشهای تفسیری در اندیشه شیعی به دست دهد. این پژوهش با روشن ساختن لایههای پنهان رابطه دو سنت تفسیری، میتواند سهمی در بازسازی تاریخی سیر تحول عقلانیت تفسیری در شیعه داشته باشد. همچنین در تدوین نظریههای بومی در باب روش تفسیر، نقش کلیدی ایفا کرده و زمینه مناسبی برای گفتوگوی بین نسلی میان مفسران شیعی فراهم میآورد. بهویژه در عصر حاضر که مطالعات تفسیری نیازمند تلفیق سنت با نگاههای نوین و فلسفی است، بازشناسی این مواجهه میتواند نقطه شروعی برای توسعه نظریههای هرمنوتیکی اسلامی باشد. با توجه به اینکه طبرسی یکی از منابع مهم در سنت تفسیری پیش از علامه است، اما تاکنون روشن نشده که علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چه نوع مواجههای با دیدگاههای وی داشته و این مواجهه چگونه در شکلگیری رویکرد خاص علامه تأثیرگذار بوده است، بنابراین این پژوهش درصدد پاسخ به این پرسش کلیدی است